کد مطلب:316177 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:484

داستان آهن گداخته
روزی از روزها حضرت علی (علیه السلام) مشغول تقسیم بیت المال بود كه عقیل برادرش به نزد او آمد و پس از عرض سلام و احوال پرسی، عقیل از سختی زندگی و مشكل مالی كه با آن مواجه شده بود، با حضرت صحبتهایی كرد و سپس از ایشان درخواست نمود تا مقداری بیشتر از سهمش از بیت المال به او بدهد. (همان طور كه می دانید عقیل در آن زمان نابینا بود و چیزی را نمی دید.)

حضرت علی (علیه السلام) خواسته عقیل را رد كرد، ولی عقیل دوباره اصرار نمود، این بار حضرت آهن داغی را برداشت و به دست عقیل نزدیك نمود، عقیل تا گرمای آهن را حس كرد به سرعت دستش را عقب كشید و به حضرت گفت: «این چه كاری است كه می كنی.»



[ صفحه 54]



حضرت به او فرمود: «تو كه نمی توانی گرمای این آهن را تحمل كنی، چگونه انتظار داری من با این عمل آتش آخرت را برای خودم فراهم سازم؟»

عقیل از رفتار و درخواست خود پشیمان شد و رفت.

البته این داستان چیزی از ارزشهای عقیل كم نمی كند، بلكه نشان می دهد كه عقیل چگونه مورد توجه امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده است. [1] .



[ صفحه 55]




[1] مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 110.